❄ Jelsa Fever ❄

❄ Jelsa Fever ❄

‏❄ فقط برو وب رو بترکون ‏❄
❄ Jelsa Fever ❄

❄ Jelsa Fever ❄

‏❄ فقط برو وب رو بترکون ‏❄

داستان بوسه سرد(فصل2)قسمت 7

برو ادامه برای خوندن داستان 

 جک:ناراحتی جسی ،جانی نشده؟/السا:هرگز من از اولشم جسی رو بیشتر از جانی دوست داشتم/جک:اگر اتفاقی براتون میفتاد من هرگز خودم رو نمیبخشیدم/السا:جک تو از اول اینکه آشناشدیم همیشه مواظبم بودی و هستی میخام همونطوری که مواظب منی مراقب جسی هم باشی تا اتفاقی براش نیفته/جک:شما امر کنید ملکه تا من اجرا کنم/السا:عالیجناب شما هم میتونید روی من بعنوان یه مادر نمونه حساب کنید/جک:منم قول میدم یک پدر نمونه باشم برای جسی کوچولو/ده سال بعد/جک:واییییی دوباره نه اخه این چه کاریه که همه دخترا و خانوما دوست دارن انجامش بدن؟؟؟/جسی:بابا ما حاظر شدیم/جک:وای جسی تو فوق العاده خوشکل شدی اصلا شبیه من نیستی عین مادرت خوشکل و تو دل برو هستی/السا:راست میگه جسی تو اصلا شکل بابات نیستی تو شکل من هستی که خیلی وقته تو دل بابات جا شدم و جامم عالیه و نمیخام تکون بخورم/جک:این بیرون رفتن قراره بهترین بیرون رفتنمون شه نه کسی ما رو میشناسه و نه ازمون میخان کاری براشون بکنیم/السا:بریم؟/جک و جسی:بریممم/حالا تو خیابون جک و السا و جسی با لباس مبدل/جک:ببخشید آقا یه رستوران خوب کجا سراغ دارین؟/آقاهه:این راسته رو میری میپیچی به چپ یه رستورانه اسمش جلسا هست غذاهاش عالیه.!!!!!!/جک:خیلی ممنون/السا:جک دقت کردی اسم رستورانه رو.. ج ماله جک و لسا ماله السا که باهم که جمع بسته شن میشن جلسا..اسم قشنگیه!!!!!!!/جک:تا حالا دقت نکرده بودم ولی خیلی از مکانهای آرندل اسمشون جلساست حالا میفهمم چرا چون مردم دوستمون دارن/جسی:مامان من میخام از اون آقاهه گل بخرم میشه؟/السا:سریع برو بخر و بیا/جسی میره گل رو  از جاش درمیاره که بوکنه و بخره که گل منجمد میشه /گلفروش داد میزنه:من یکی از اعضای خانواده سلطنتی رو دیدمممممم. بانو شما میتونین هرچی گل خواستین بخرین و پولی هم ندید/جسی:نه معذرت میخام من باید برم/جک و السا و جسی سریع به سمت قصرشون میدون تا مردم اونا رو نگرفتن /جک:این مزخرف ترین بیرون رفتنمون بود!!!!!!/السا:اره ولی شاید حرف زدن بایه گلفروش برای جسی جالب بوده باشه/جک:من بعدا برات میخرم ولی چرا اون گل یخ زد؟جسی مگه تو قدرت یخی داری؟/جسی :راستش خیلی وقته اینو میخاستم بگم ولی ... .ولی جرئتشو نداشتم./جک:السا فکر کنم دوباره باید به اون قصر برگردیم/
(پایان قسمت بیست و دوم) 

نظرات 6 + ارسال نظر
جلسا سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 17:03

وای عالی بود خیلی خیلی خوب بود

قابلی نداشت

حنانه جون پنج‌شنبه 23 مهر 1394 ساعت 08:32

داستانو میزاری

OK بابا

حنانه جون پنج‌شنبه 23 مهر 1394 ساعت 08:31

کی

بزودی زود

حنانه جون پنج‌شنبه 23 مهر 1394 ساعت 08:30

سلام

سلام

ستاره شنبه 18 مهر 1394 ساعت 19:38

ممنون عالی بود

قابلی نداشت

حنانه جون شنبه 18 مهر 1394 ساعت 14:48

ممنون از نظرت

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد