انا:السا مگه اتفاقی افتاده
السا:اول اینکه ملکه دوم اینکه بله جناب هانس به ارندل برگشتن
انا:واقعا پس باید حواسمون باشه چون اون هرلحظه ممکنه فکر انتقام بیاد تو سرش
السا:قبل از اینا ابرویه منو پیش مهمونا برد من و اقایه فراست رو هل داد روی هم که مهمونا خیال کنن خبریه اعلامش هم کرد
انا:اوه اوه پس قضیه خیلی خیطه
السا:باوقار باشید دوشس اوضاع بد محسوب میشه
انا:همونی که تو گفتی
جک:بانوی من اجازه مرخصی میدید؟
السا:بله شما میتونید برید اقای فراست
جک:یا همون جک پس بحرحال خدانگهدار ملکه و دوشس انا
انا پس از رفتن جک:چقد پرروئه با خودش چی فکر کرده که به ملکه ارندل میگه بهم بگو جک
السا:چه میدونم شاید کسی صداش نمیکنه اینطوری میخاد کاری کنه همه بهش بگن جک
انا:شایدم من دارم اشتباه میکنم و همینطوری که تو میگی باشه و ادم خوبی باشه فقط اگه خبری هست حواست باشه سرت کلاه نذاره
هانس به سراغ کریستف میره تا اعتمادش رو نسبت به آنا کم کنه
هانس:آهای کریستف,میدونستی که همسرتو قبل از ازدواج با تو با من بوده؟
کریستف:وتو هم سرش کلاه گذاشتی
هانس:فقط این نیست یه چیزایی هست که باید بدونی.................
کریستف:توی خائن هرگز روده راست توی شکمت نداری چطور انتظار داری حرفتو باور کنم
هانس:از اونجاییکه منم یه روزی نامزد همسرت بودم.
و در همون لحظه......
جک:ملکه میتونم ازتون یه درخواست کنم؟
السا:البته
جک:با من ازدواج می کنید؟
السا:اینو از ته قلبت میگی؟
جک:معلومه بانو
السا:باید فکر کنم اخه شاید نتونی منو تحمل کنی
جک:میتونم بپرسم از چه نظر؟
السا:حتما میدونی که من ادم عادی نیستم و دارای قدرت یخ و برف هستم
جک:بله.ایا علتش اینه؟
السا:بله
جک:هیچ مشکلی نیست.چون من هم دارای این قابلیت هستم
(پایان قسمت دوم)
خیلی قشنگ بود
قشنگی از خودتونه