السا:اگه جدا اینطوره کههه...........
جک:ینی باهام ازدواج میکنید؟
السا:نه,فعلا نه
جک:پس من کی میتونم با شما ازدواج کنم
السا:وقتی که جواب من مثبت باشه و هانس از اینجا رفته باشه
جک:میاید یه قدمی توی حیاط قصر بزنیم
السا:البته(با ناز و عشوه)
جک:حالا که تنها شدیم میتونم بپرسم قضیه هانس و شما چیه؟
السا:روزی روزگاری هانس و آنا همو بیرون از قصر میبینن دقیقا زمانی که میخاستن تاجگذاری منو جشن بگیرن اونا عاشق هم میشن و باهم روز خوشی رو میگذرونن شب که میشه بعد از کللی رقص و آواز هانس از آنا خواستگاری میکنه آنا هم قبول میکنه بعد که میان به من خبر بدن من مخالفت میکنم و انا از دستم عصبانی میشه بعد طی چند روز با خیانت کردن هانس که تقریبا همه دیگه میدونند میفهمیم که هانس خیانتکاره و جز پادشاهی چیز دیگه ای نمیخاد.
جک:شاید برگشته اتنقام بگیره
السا:قطعا اگر دقت کرده باشی بهمون گفت میره کریستف رو روشن کنه احتمالا نقشه هایی واسمون داره و میخاد بابین انا و کریستف رو بهم زدن شروعشون کنه.
جک:شاید
آنا:کریستف قبول کن من بهت خیانت نکردم و نمیکنم و نخواهم کرد.
کریستف:پس هانس اینجا نخوده دروغ که نمیگه حتما یه چیزی هست که داره میگه
آنا:اون بهمون حسودیش میشه کریستف تو که میدونی اگرم کاری کردم از سر نادونی بوده خودت میدونی من به شدت دوستت دارم.
کریستف:پس باید یکم دربارش فکر کنم اگه حرفاش حقیقت داشته باشه ما دیگه نمیتونیم اینطوری ادامه بدیم.
آنا:هرطور دوست داری فکر کن فقط بدون که....................
السا:کریستف تند نرو آنا داره بهت راست میگه اون برگشته تا انتقام بگیره ازمون میخاد با خراب کردن آنا پیش تو انتقام بگیره.
کریستف:به روباه گفتن شاهدت کو گفت دمم.
جک:جناب کریستف ایشون راست میگن اولش هم هانس کاری کرد که.....
آنا:مردم فکر کنن بین جک و السا چیزایی هست.
کریستف:شاهد میخام
مردم:اونا راست میگن(از هرکی پرسیدن همینو گفت)
کریستف:آنا ازت معذرت میخام که همچین فکری راجبت کردم لطفا منو ببخش.
(پایان قسمت سوم)