بچه ها باورتون میشه این قسمتهایی که دارم مینویسم اونقدر احساسی باشه که من درحال گریه این قسمت رو براتون میزارم؟خواهشا زود به زود نظرا رو کامل کنین برای این قسمت هشت نظر و پونزده بازدید کننده داشته باشه یه خسته نباشید به اونایی که دنبال میکنن و نظر هم میدن و هزاران هزار فحش به کسانی که فقط و فقط چشمشون کار میکنه و خبر ندارن که منی که دارم داستان رو مینویسم خیلی کارم سخته و با تعداد نظراتون آرامش میگیرم و انرژی میگیرم جون میگیرم برای قسمت بعدی این فصل هم داره کم کم تموم میشه و من همه قسمت هاشو نوشتم و فقط مونده نظرای شما لطفا منو معطل نکنین
جک:بریم ببینیم این بیچاره چی به سرش اومده./السا:هاااااااااانس،مریداااااااا/مریدا:ها ها ها ها،نننننن،سسسس،حححح،ااااا،ففففف،ظظظ/جک:هول نشو هول نشو/السا:می دونیم حافظش پاک شده!!!!!!!/مریدا:ننننننننننهههه،بببب،دددد،تتتت،رررر،ازززز،اوووووننننن/جک:چی شده درست حرف بزن/اریل:اون دیگه مریدا رو نمیشناسه/السا و جک باهم:چییییییییییییی؟/اریل:بله و داره میاد دنبال السا/السا:دنبال من چرا؟باهام چیکار داره؟/هانس:میخام که برای همیشه مال من باشی السا/جک:عمرا من بزارم/هانس:بچه سوسول تو دیگه کی هستی/جک:من کی ام؟من؟منی که پنج ماهه اینجا دارم باهات تو یه اتاق هر شب میخابم؟/هانس:تو چه نسبتی با السا داری که عمرا بذاری با من ازدواج کنه؟/جک:من نامزد السا هستم و نمیذارم تو به خواستت برسی فکر کردی میزارم با السا ازدواج کنی و عشقم رو ازم بگیری؟و من و مریدا یه عمر از عشق هامون دور باشیم؟/هانس:من و مریدا چه ربطی به هم داریم که اون از اینکه من با السا ازدواج کنم از عشقش دور میشه؟/جک:بهتره تو چشماش نگا کنی تا بفهمی چه نسبتی باهاش داری!!!!/مریدا:هههههههااااااانننننسسسس!!!!!!/هانس:من هرگز این خانم رو هیچ کجا ندیدم و هیچ احساسی بهش ندارم!!!!!!!/جک:چیییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/همه از حرف هانس تعجب کردن بیشتر از همه جک و مریدا/مریدا:بببببععععددددااااااازززززاااااوووووونننننننههههمممممههههه....................... ممممممنننننننووووودددددیییییییگگگگهههه ننننننننمممممیییییییششششنننننننااااااااسسسسسسسهههههه/جک هم که ترسیده بود که از هانس کار احمقانه ای سر بزنه و از حرف هانس هم خیلی تعجب کرده بود چون دیگه متوجه شده بود که هیچی جلو دار هانس نیست و قلبش هم شکسته بود/جک:السا تو بی من با هانس خوشبخت میشی حالا من میزارم که با هانس ازدواج کنی/(پایان قسمت دوازدهم)
الان دقیقا مریدا چی گفت
لال شده لکنت گرفته
اشک تو چشام جمع شد
قراره تا قسمت آخر که از این فصل آپلود میکنم حتی احساسی تر از این حرفا باشه منم اشک تو چشام جمع شد و عر زدم ولی باید برای قسمت های 10تا18یکم گریه کرد چون خیلی احساسین من تا قسمت بیست و سه نوشتم فقط منتظرم که نظرات کامل شه تا آپ کنم
یادتو شروع میکنم خدای عزیز،دختر شیرینی که اینو میخونه،مهربونه و من بهش افتخار میکنم،تو زندگیش بهش کمک کن و کمکش کن که راه درست رو انتخاب کنه،
حالا به ساعت نگاه کن،تا 9دقیقه یه چیزی خوشحالت میکنه،بعداز اینکا این پیام رو خوندی با 15تا از دخترایی که دوسشون داری تو اشتراک بذار،حواست باشه فقط برای دختر بفرست!اگر برای من نفرستادیش یعنی دوست صمیمیت نیستم،حالا من یه بازی برات دارم که از سال 1977شروع شده،زمانی که ابنو خوندی برای 15نفر بفرست و آرزو کن این اتفاقات تو 5روز آینده بیفته
روز اول:بابهترین خبر ممکن از خواب بیدار شی
روز دوم:یه دوست قدیمی رو ببینی
روز سوم:پول زیادی به دستت برسه
روزچهارم:یه روز عالی برات باشه
روز پنجم:کسی که تو زندگی عاشقشی خوشحالت میکنه
اگر اینو برای دوستات نفرستی برعکس این اتفاقا برات پیش میاد،این زنجیره رو قطع نکن،تا 9دقیقه بعد اینو برای دوستات بفرست،کار سختی نیست،و میبینی که اونا هم برات میفرستنش،باید بهش توجه کنی.......
اخی چه بد یعنی چی میشه؟؟؟.....
خیلی اتفاقا ی عجیب و غریبی میفته قراره یه اتفاق فوق العاده وارد داستان کنم
چه بدولی خب عیب نداره ادامههههههه خخخخ
چشم بزودی ادامه رو میزارم
اخییییی راست میگی داستانت خیلی احساسیههههه فک کنم اگه هانس به چشمای مریدا نگاه کنه مریدان رو یادش بیاد عالییییییییی بود بعدییییییی حالا من برم به ادامه گریه ام برسم
متاسفم اون فکری که میکنی تقریبا غیر ممکنه